آقای «افجه ای» که دفتر اسناد رسمی در تهران داشت،نقل می کند:دوستم برایم گفت:"دریک مجلّه ی انگلیسی این داستان را خواندم:دومسیحی درحالی که باهم دوست بودند،باهم قرارگذاشتند هرکدام زودتر فوت کند،وضع خود را ازجهان آخرت به دیگری اطّلاع دهد.یکی ازآنها فوت کرد.پس از گذشت یک سال در رؤیا به سراغ دوستش آمد و چنین گفت:به محض مردنم دو نفر به سراغم آمدند،یکی از آنها دفتری در دست داشت،آنها مرا محاکمه کردند.گفتند:چرامسیحی هستی؟اعمالت نیز خوب نیست،باید عذاب شوی.دراین هنگام مردی آمد،آنها به آن مرد احترام گذاشتند.آن مرد به آنها فرمود:«با او مسامحه کنید» و رفت.آنها به پرونده ی من نگاه کردند وگفتند:نمی توانیم برایت کاری انجام دهیم.باید مجدّداً به ایشان مراجعه کنیم.رفتند وبرگشتند،گفتند:آقا فرموده اورا به من واگذارید.مرا به باغ سبزی بردند که درآن نهرآب،جاری است.درمدّت این یک سال عذابی ندیدم،یک روز از مأمور باغ پرسیدم:آن آقا را نمی بینم.گفت:او هرروز تورا می بیند.یکدفعه نگاه کردم آقارا دیدم.آقافرمودند:«تومگرتاریخ اسلام نمی خواندی؟وقتی که به نام علی وفتوحاتش می رسیدی خوشحال می شدی؟وآنگاه که به نام معاویه وفتوحاتش برمی خوردی ناراحت می شدی؟من علی هستم وهرکه دوستی مرا داشته باشد اورا از آتش جهنّم نجات می دهم»".(لازم به تذکّر است این مسیحی مستضعف بوده و از اسلام چندان اطّلاعی نداشته وبه فکرش خطور نمی کرده که مسیحیّت باطل است).{منبع:کتاب "علی(علیه السّلام)آئینه ی ایزد نما /شیخ عبّاس شیخ الرئیس کرمانی"}